سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز وصال دو دریای محبت..

روز رسیدن عشق به عشق..

امروز بهترین ها دست در دست یکدگر می روند که بسازند

امروز نه زمینیان و افلاکیان که خدای مهربان نیز شاد است و ذوق دارد

 وه که چه بانویی ..

سروها همچو بید سر به زیر می شوند آنگاه که لبخند میزنی بر مولا

و نغمه خوانی پرستوها چه زیباست وقتی نگاهت  بر علی خیره می ماند

هم کفو حیدر:

مسیر خانه پدری تا خانه همسری ات را قدم بر چشم ما نِه که ما غبطه می خوریم بر لیاقت زمینی که بر آن قدم می نهی

و تو مولای خوبی ها

برق شادی در چشمانت موج می زند 

 چه شاعرانه چشم بر آسمان می دوزی و شکر می گویی وصالت را

خانه ی کوچکت به اندازه ی تمام بودن هاست حالا که عروست راهی خانه شده..

هم کفو زهرا:

شادی ات مستدام که با انتخابت بیش از پیش امیر بودنت بر جهانیانم ثابت گشت..


امروز روز عشق است و عاشقی

 شادترین روز زندگیتان نیز پر است از درس بندگی و انسانیت

مولا سپر می فروشد یعنی:

همسر جای همه چیز را در زندگی پر می کند

و برای آسایش او باید از همه چیز گذشت

و حضرت مادر می بخشد لباس عروسی اش را

یعنی : دلبسته نشو حتی به خاطره انگیز ترین لباست..

و من و تو بانو و مرد مسلمان

چند سطر از زندگی حضرت حیدر و حضرت مادر را مرور کردیم و چند جمله اش را در زندگیمان جاری؟؟؟

شاد بودن زیباست اما سعی بر همانندی زیباتر


پس مرور کن کتاب عشق این زوج را

و بیاموز چگونه زندگی کردن را

مرد باید چگونه باشد ؟

وظیفه اش چیست؟

تویی که مرد خانه ای حواست هست سعی ات بر این باشد آب در دل بانویِ خانه تکان نخورد؟

 نرنجد؟ گلت پژمرده نشود؟ و... و... و....؟؟؟


تویی که محبتی ، بانو:

حواست هست خندیدنت  باید خستگی مرد خانه را بزداید نه اینکه با غُر زدن خسته ترش کنی؟

میدانی بد گفتن از مرد زندگی ات ضعف توست ؟

اگر دلزده شود از زندگی که با مهر ساخته بودید سزاوار سرزنشی؟ و ... و ... و ....؟؟؟


همین امروز در روز رسیدن علی و فاطمه/علیهم السلام/ به هم

عهدی ببندید بانو و آقایِ زندگی

علی و فاطمه شدن دشوار است اما می شود سلمان شد و فضه

دعایِ پدر و مادر هستی بدرقه راهتان

عیدتان مبارک

 

 

باران..

 




تاریخ : سه شنبه 94/6/24 | 8:3 صبح | نویسنده : باران | نظر

    این روزها چقدر زود دلم می گیرد

    بدون دلیل...

    گاهی فکر می کنم در این هیاهوی شهر چقدر تنهایم

    سخت است گلویت پُرِ بغض باشد و لبانت پُرِ لبخند

    هرگز گمان نمی کردم روزی به دردی دچار شوم که نه  بدانم چیست و نه طبیبی داشته باشد

    اصلا چرا می نویسم؟  نمی دانم

    شاید من نمی نویسم

    این صفحه بی جان می خواند و کلمات می رقصند

    چه رقص غمگینی..

    حتی دکمه های کیبورد برای من شاد نمی نویسند

    چرا جای بالا و پایین شدن این دو کلید/غ/ /م/   کلیدهای /ش/ا/د/ی/ به وجد نمی آیند؟


    پر از دلتنگی شده ام

    غصه ام لبریز است

    و تو نیستی که با چند جمله فقط چند جمله ی کوتاه آرامم کنی

    و بعد بگویی: بهتری حالا؟

    و من که مشتاقانه منتظر این سوال بوده ام  بگویم: الحمدلله..

 

 

بارانِ تنها...

 




تاریخ : پنج شنبه 94/6/12 | 12:45 عصر | نویسنده : باران | نظر

     سلام همراه مجازی...


    یادت می آید چند ماه پیش را؟ شب قدر را میگویم

    فضای مجازیمان پر بود از غزل و دوبیتی و دلنوشته که خدای خوبم بنده ات پشیمان برگشته.. قبولش کن..توبه میکند..و...

    یادت می آید چه عهدها بستیم؟

    قرار بود خدایی شویم!

    قرار شد یادمان نرود خدا همیشه به قول بعضی ها آنلاین است..

    قرار شد همان شویم که می خواهد..


    همراه مجازی ام چه خبر از عهد و پیمانت ؟ هنوز پابرجاست؟ یا همچو من شکسته ای و از نو بسته ای؟؟؟


    راستی چه خبر از خواهر و برادرهایِ مجازیت؟

    حاجی و حاج خانم هایت را هر روز صبح بخیر می گویی؟

    عیبی ندارد، او که مرا نمی شناسد ! اصلا نمی داند خانم هستم، قصد بدی هم که نداریم!

    یک سوال است دیگر، تازه سوال دینیست حالا شکلک لبخند داشته باشد چه می شود مگر؟

    اگر با گل و بلبل جوابش را نگویم پیش خود فکر میکند شعورم همین قدر است، زشت می شود!

    ای بابا سخت نگیر فضای مجازی است و همین تشویق ها!

    و..

    و..

    و..


    آشنا بود، نه؟ همان توجیهاتی که روزانه می آوریم و انگار باورمان نمیشود نا محرم نامحرم است مجازی و حقیقی ندارد...


    مجازیست دیگر ، کسی کسی را نمی شناسد

    خب اگر نمیشناسد مثلا نوشته من تشویق نشود چه می شود؟

    دیگران را با گل و لبخند و استیکرهای جورواجور تشویق نکنم حقوق ماهانه ام قطع میشود؟

    چواب سلام تک تکشان را نگویم عذاب الهی نازل می شود؟

    شب بخیر نگویم ، ادبم قضا میشود؟


    چقدر غرق در فضایی شده ایم که نه معلوم است ره به کجا میبرد نه می دانیم چه چیز نصیبمان می شود!!!

    واقعا بشر موجود عجیبیست..


    این که خوب است

    وای به حالمان اگر گروه پر باشد از شیطان صفتان!!!!!!!!!!!

    می دانستی دیدن هر عکس و استیکری را که نباید دید چه به روزمان می آوررد؟

    همراه مجازی که به هر گروهی سرک میکشی، چه خبر از نمازهایت؟

    در نمازت خم ابروی کدام یار است که چنین با عجله سلام میدهی ؟

    راستی بلا بدور دیگر در نماز جمعه پیدایت نمی شود!

    آن عکس ها و پیام ها مزاحم نماز صبحت نمی شوند؟


    بگذریم این رشته سر دراز دارد..


    فقط یادش بخیر آن روزهایی که با چله ی دعای توسل و زیارت عاشورا سپری می شد..

    یادش بخیر پنج شنبه و اشک و دعای کمیل..

    چه ختم قرآن ها و صلوات هایی که از بس پیاپی بود حتی گمان نمی کردیم روزی آنقدر بیخیالشان شویم که برایمان آرزو شوند..


   همراه مجازی میدانم خواندن این نوشته حوصله خیلی هاتان را سر میبرد عذرخواهم

    فقط یادمان باشد

 

خدایِ مهربانِ فضایِ مجازی و حقیقی یکیست...

 

 

باران/شهریور/94

 




تاریخ : چهارشنبه 94/6/11 | 2:20 عصر | نویسنده : باران | نظر

    چگونه باور کنم نمی شود به تو امیدوار بود

    مگر می شود دست مادریت را از سرم برداشته باشی

    می دانم کجای کارم می لنگد ولی مگر نمی گویند خدای مهربان توبه پذیر است

    این روزها ذکرم شده است: یا اله العاصین


    هروقت از همه بریده ام به دامان تو پناه آورده ام اگر پس زنی مرا چه کنم؟

    فرزند خوبی نبودم، درست.. اما تو که همیشه مادر خوبی بوده ای، نبوده ای؟

    من که گفتم قول می دهم آدم شوم.. سعی نکردم؟

    ندیدی چله آدم شدن گرفتم؟

    تو که نمی خواهی فکر کنم دیگر نمیبینی مرا؟

    حتی آنروز که از همه بریدم باز با خودت درد دل کردم، نکردم؟


    اصلا دیگر جز خودت چیزی برایم نمانده، مانده؟؟؟


    تو که خوب می دانی جواب سوال هایم را..


    به آن چادر خاکی ات قسم که همیشه بغض بر گلو نشانده

    قسم به آن لحظه تنهاییت در خیل آن نامرد مردمان

    قسم به دلشوره هایِ وسط کوچه آنروز حسنت

    قسم به دستانی که با تازیانه از علی دورشان کردند


    و قسم ، قسم، قسم... قسم به دستان مادرانه دعایت حتی اگر پس زنی مرا بازهم مادر صدایت میزنم

    ولی یادم می ماند می شود مادری با همه مهربانی اش فرزندش را براند...

 

 

بریده ام ..بپذیرم مادر

 

روز نا امیدانه امیدوار بودنم




تاریخ : چهارشنبه 94/6/11 | 11:5 صبح | نویسنده : باران | نظر

                 امروز دل آسمان هم با من گرفته بود

               چقدر زیبا بارید

               چه میگفتی؟

               هان، باران شاعرانه قدم میزند با، باران..

                                         اما

                امروز باران شاعرانه  دلتنگ شد با، باران...

                                                                  

                 

 

 من/روز دلتنگیِ آسمان




تاریخ : سه شنبه 94/6/10 | 9:52 صبح | نویسنده : باران | نظر


  • paper | ماه دامین | صحاب