این روزها چقدر زود دلم می گیرد
بدون دلیل...
گاهی فکر می کنم در این هیاهوی شهر چقدر تنهایم
سخت است گلویت پُرِ بغض باشد و لبانت پُرِ لبخند
هرگز گمان نمی کردم روزی به دردی دچار شوم که نه بدانم چیست و نه طبیبی داشته باشد
اصلا چرا می نویسم؟ نمی دانم
شاید من نمی نویسم
این صفحه بی جان می خواند و کلمات می رقصند
چه رقص غمگینی..
حتی دکمه های کیبورد برای من شاد نمی نویسند
چرا جای بالا و پایین شدن این دو کلید/غ/ /م/ کلیدهای /ش/ا/د/ی/ به وجد نمی آیند؟
پر از دلتنگی شده ام
غصه ام لبریز است
و تو نیستی که با چند جمله فقط چند جمله ی کوتاه آرامم کنی
و بعد بگویی: بهتری حالا؟
و من که مشتاقانه منتظر این سوال بوده ام بگویم: الحمدلله..
بارانِ تنها...
تاریخ : پنج شنبه 94/6/12 | 12:45 عصر | نویسنده : باران | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.